شهر لذت های بی تکرار
شهر لذت های بی تکرار
حسام محسنیان
کاش دنیا فقط امروز بود. وقتی جناح راست را سپرده بودیم به مجتبی رمضانی و محوطه حریف، قلمرو پادشاهی محمد عباس زاده بود. نساجی. نساجی دوستداشتنی با جوانهای هیجانانگیز و پیرمردهای پرتجربه. نساجی بازیهای بزرگ. تیمی با روحِ بزرگ، از شهرِ کوچک. شهری که ورزشگاهش درست در مرکزیترین نقطهاش قرار دارد. شهری که استادیومش را در آغوش گرفته. شهری که جز فوتبال، کافه و قهوهخانه، باقیاش اضافه است. شهرِ بازندههای سختجان، برندههای کلافه. شهرِ خوشحال. شهرِ لبخند با پول کم. شهرِ سقوط و امیدواری. شهرِ زندگی در لحظهها. بیِ هراسِ فردا.
کاش دنیا فقط امروز بود. وقتی که هنوز یک ساعت تا بازی وقت بود اما سکوها و صفها هر دو پر بودند. وقتی هنوز اشتیاقی برای فوتبال تماشا کردن در وطنی وجود داشت. وقتی بوقچیها-وحید و فریدون و رفقا- سرِ پیری معرکه میگرفتند. میرقصیدند به جای بوقزدن. میفحشیدند به جای حرف زدن. میخندیدند به جای داد زدن. یک نفرشان، یک بلندگوی سبزیفروشی داشت که هر بار به کمک داور نزدیکش میکرد و با لهجه منحصر به فردش میگفت:«این آفساید بود؟ الهی ماهی سفیدی که خوردی کوفتت بشه!». آفسایدها هنوز مهم بودند. گلخوردن هنوز درد داشت. گلنزدن، عصبانیکننده بود. پولدارها اما نساجی را تنها گذاشتند، استار ها می روند پی سرنوشتشان، لمپنها باشگاه را به نابودی می کشانند. نساجی دیگر اسب برنده هیچکدام از شرطبندیها نخواهد بود. در ورزشگاه، سیگارها بیشتر از آدمها خواهند بود و شکستها، پرتعدادتر از قطرههای باران. نساجی، آرزوهای دور و درازش را به خاک می سپرد. تیمی که رفت بر باد. تیمی که داد بر باد. تیمی که شاید یک روز برگردد. اگر زرشک، پایانِ شبِ سیه نباشد! ولی مهم امروز است که عقده ی سال ها شادی نکردن را خالی کردیم. مهم امین صادقی است که شادترین روز زندگی اش را دیدم. مهم سامان افزاست که از شادی کرکره تحریریه مان را با زنگ هایش پایین کشیده بود. حجت تمرینی که شوق تعریف کردن ماجرای از بر و رویش می بارید. مهم قاسم حیدری است که امیدوارترین تنهای روی زمین بود. مبین پاداشی که می گفت تا صبح پلک روی هم نمی گذارد تا یادداشتم را تقدیمش کنم. گروهایی که تلگرامم را پین کرده بودند. مردمی که قائمشهر را سبک کردند. همه شان هنوزم در آسمان سیر می کنند. به خاطر امروزی که “نساجی” حق مان را از زندگی گرفت. راستی تیم متمول میلیاردی چرا بالاتر از ما نیست؟ کجاست پس؟ پول دوای درد هیچ بیماری نیست. عشق و امید است که آدمی را زنده نگه داشته.